دوچرخه سواری
چند روزی بود که هلیا به باباش می گفت منو ببر پارک تا دوچرخه سواری کنم.بابام که مثل همیشه سرش شلوغ بود. یا کارای عقب افتادشو باید انجام میداد یا غصه پایان نامشو می خورد.
بالاخره عصر جمعه قبول کرد که بریم پارک نزدیک خونمون و برای هلیا یه دوچرخه کرایه کنیم.
اون روز به هلیا خیلی خوش گذشت. رکاب دوچرخه رو به زور پا می زد و می خندید.
من و بابا هم از شادی دخترمون شاد شدیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی