هلیا جونهلیا جون، تا این لحظه: 17 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
هلما جونیهلما جونی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

هلیا و هلما گلهای زندگی ما

هلیا سهم من از دنیا

چقدر آرامم دخترم که تو هستی.... که کنارمی و همیشه در قلبمی.... دغدغه ی هر روز من بودن و خندیدن توست....                                                            لحظه به لحظه موفقیتت را آرزو دارم. امروز کارنامه هلیا سبز سبز بود. هلیا جون میره کلاس دوم   ...
19 خرداد 1393

شمال (نور) 93

اوایل خرداد به نور رفتیم. این اولین سفر با دایی محمد و زن دایی بود. مامانی و بابا اسی هم همراهمون بودن. ما یه روز زودتر رفتیم. برای ناهار بابا از بازار ماهی فروشها ی نور ماهی سفید خرید و مامان سبزی پلو ماهی درست کرد. چهارشنبه شب بقیه اومدن. روز بعد همه با هم برای ناهار ماهی و مرغ خریدیم و به لاویج و پارک کشپل رفتیم. موقع ناهار بارون تندی گرفت و حسابی خیس شدیم. عصر هم از بازار رویان خرید کردیم.بابا برای من یه کیف کیتی خرید. روز جمعه موقع برگشتن به دریا رفتیم.بعد هم از جاده هراز برگشتیم. لاویج پارک کشپل روز برگشتن لارکوه هلیا گریه میک...
17 خرداد 1393

اردبیل 93

امسال اردیبهشت هم اردبیل رفتیم. آخه بابا نذر کرده هر سال بره. تا حالا اردیبهشت اردبیل را ندیده بودم. چه منظره هایی.  همه جا سبز و هوا خنک. عمه شکوفه - سحرانه - فرح جان و مادرجون همراهمون بودن. با سارا و مونا خیلی بازی کردم و خندیدم. کلی هم آب تنی کردیم. جنگل گیسوم هلیا و سارا گردنه حیران این دسته گل را برای مامان جونم درست کردم. بفرما من و مونا و سارا و عمه هلیا اخمالو منم من من و بابا و مونا . اسبه به ما زبون درازی می کنه. یکی توپو بگیره..... کلاهم خوشگله؟ مثل لی لی بیت شدم. روستایی نزدیک سرعین. مامان با کمک بقیه یه آش دوغ ...
1 خرداد 1393

نوروز93- بوشهروشيراز

بابا برای مسافرت نوروز بوشهر رو پیشنهاد کرد. آخه اونجا دوستا و همکارای زیادی داره. فکر نمی کردم که اینقدر خوش بگذره.  دوست بابا قایق داشت و ما رو تا نزدیکی جزیره سه دندون برد. کشتی ها رو هم از نزدیک دیدیم. اینقدر دریا صاف بود که میشد ماهی هارا دید.هوا عالی بود.غذا قلیه ماهی و ماهی کباب .شوریده و میگو خوردیم. ولی برای من خیلی تند بود. پارک دلوار خونه رئیسعلی دلواری شیراز - حافظیه باغ جهان نما حمام وکیل پاسارگاد   ...
23 ارديبهشت 1393